اگر توی فروشگاه استار باکس کار می کردم، به جای نوشتن اسم مردم روی فنجان قهوه شان، جملات زیر را می نوشتم:
" شما و تمام کسانی که دوست شان دارید، روزی خواهید مرد. تنها بخش کوچکی از چیز هایی که گفته اید یا کارهایی که انجام داده اید برای تعداد کمی از مردم اهمیت خواهد داشت، آن هم صرفا برای یک مدت کوتاه.
این حقیقت ناخوشایند زندگی است. تمام مسائلی که به آنها فکر می کنید یا کار هایی که انجام می دهید، تنها گریز استادانه از این حقیقت اند. ما غبار های کیهانی بی اهمیتی هستیم که در یک نقطه آبی پرسه می زنیم و به هم برخورد می کنیم.
عظمتی برای خودمان تجسم میکنیم و اهدافی برای خودمان می سازیم. اما راستش را بخواهید، ما هیچ نیستیم. پس از قهوه لعنتی تان لذت ببرید!"
در زمانه جالبی زندگی می کنیم. همه چیز به لحاظ مادی در بهترین حالت خود است. آزادتر، سالم تر و ثروتمند تر از هر دوره ای در طول تاریخ بشریت هستیم.
اما به نظر می رسد همه چیز به نحوی جبران نا پذیر و دردناک به فنا رفته. زمین در حال گرم شدن است، دولت ها در مرز سقوط اند، اقتصاد در حال فروپاشی است و همه دائم در توییتر رنجیده خاطرند.
حالا در کتاب "اوضاع خیلی خراب است" منسن نگاهش را به سمت فجایع بی شماری برگردانده که در جهان مان رخ می دهد. او با بهره گیری از انبوه تحقیقات روان شناختی در این حوزه ها به علاوه ی خرد ابدی فیلسوفانی چون افلاطون و نیچه، به کالبدشکافی دین و سیاست می پردازد، به رابطه ما با ثروت و سرگرمی و اینترنت نگاهی می اندازد، نشان می دهد چگونه مقدار بیش از اندازه ی یک چیز خوب می تواند روان مارا زنده زنده ببلعد.
او با ترکیب آشنای دانشوری و شوخ طبعی اش یقه مارا می گیرد و وادارمان می کند با خودمان صادق تر باشیم و به روش های تازه ای که تا کنون حتی فکرش را هم نکرده بودیم، با جهان ارتباط برقرار کنیم. او تعاریف مان از ایمان، شادی، آزادی و حتی امید را آشکارا نقض می کند.